دانلود رمان خورشید خونین شده به قلم محدثه کمالی
دانلود رمان خورشید خونین شده… سهیل پشت پا زد به همه چیز و رو گرداند از عشقی که می توانست تسلایش باشد اما نمیدانست پنج سال بعد چشمانی را میبیند که او را به یاد تمام نداشته هایش میاندازد. آنقدر شبیه، آنقدر همتا که عشق را در دلش زنده کرد، اما رازی مگو در چشمان آن دختر هویدا بود. رازی که…
سیگاری روشن کرده و آن را گوشه لبم گذاشتم. دودش را حلقه حلقه کرده و به شاهکارم در آسمان خیره شدم. او دست کمی از کسانی که خودشان را مومن می پنداشتن هم نبود !
– فکر نکنم دو تا چهره درست و حسابی دیده باشه، چه برسه به این کارا !
محمود سری تکان داد و پول هایی که صبح به او داده بودم را در آورد و همان طور که آن ها را می شمارد، گفت : – شرط امروز رو باختی سهیل. میدونی که هنوز میتونم یک خواسته دیگه هم داشته باشم؟
سری تکان دادم و صندلی را بیرون کشیدم. برعکس رویش نشستم و دستم را روی تکیه گاهش گذاشتم. – پسر رو راضی کن بیاد پاتوق!
صدای بهت زده احمد را شنیدم و من دستم از روی صندلی افتاد و غرق شدم! سعی کردم خودم را نبازم و حرفش را به شوخی بگیرم.
حتی اگر برای تلافی هم این کار را از من می خواست، کمی زیاده روی بود. برای همان سیگار را روی زمین انداخته و با پای راستم آن را لگد کردم.
– اون ؟ میخوای چیکار اون رو؟ یوسف کنارم قرار گرفت. – فکر خوبیه. خیلی دوست دارم بدونم در چه حد بچه مثبته !
ابروهایم از فرط تعجب بالا پرید و انگشت اشاره ام را روی سینه ام نشاندم. – من چرا بگم؟ محمود خبیثانه نگاهم و دست هایش را به کمرش قفل کرد…
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
