💜رمان:#مربای_پرتقال | مربای پرتقال
💜ژانـر: #عاشقانه #طنز
#جدید
💜نویسـنده: #بهار_محمدی
✨خلاصه:
دست روغنی و سیاهش را، با لباس کار آبی رنگش پاک میکند.
– اوستا من کارم تمومه… دیگه کدومو درست کنم؟
مرد لاغر اندام با خوش رویی نگاهش میکند و به ماشین بیرون گاراژ اشاره میزند.
– اینجا دیگه کار نداری پسر. اگه یه دستی به اون پارسه بکشی صاحابش عصری میاد ببرتش.
سیاوش با پشت دست عرق پشانیاش را میگیرد.
– رواله اوستا.
آفتاب سر ظهر مستقیم در مغزش میتابد.
دوست دارد خودش را در استخر یخ رها کند…
دست به کمر میگرد و نگاهی به آسمان می اندازد.
– مَصبِتو شکر. اینم لابد حکمته دیگه! ما سگ کی باشیم بخوایم شکایت کنیم؟
قمقمهی پلاستیکی را از روی سکو برمیدارد….