دانلود رمان مسجون به قلم ص_مرادی
دانلود رمان مسجون… یاس ادیب برای جلوگیری از فاش نشدن بزرگترین راز زندگی‌اش تن به یک ازدواج اجباری با پاشا زرین می‌دهد که در نخستین شب زندگی مشترکشان شاهد رفتارها عجیب‌تری از پاشا می‌شود! در واقع به نظر می‌رسد پاشا زرین از آزار دادن زن‌ها لذت می‌برد!
با احساس دردی وحشتناک در پاى راستم چشم باز كردم. انگار يک نفر داشت محكم پاى مرا می كشيد و برايش مهم نبود دردش می تواند نفسم را بند آورد!
ماسک اكسیژن را از روى دهانم برداشتم و ناليدم: _ پام داره منفجر میشه… واااى… الان قطع می شه… واى خدااا.
صورتم از اشک خيس شد. پرستار كنارم ايستاد و تلاش كرد حواسم را پرت كند. _ بيدار شدى عزيزم؟
نگاهش كردم: پام چی شده؟ _ هيچی عزيزم، به خاطر پین… اجازه ندادم جمله اش را كامل كند: _ تو رو خدا يه كارى كن، خيلی درد می كنه. _ يكم تحمل كن عزيزدلم.
چیزى نگفتم و فقط گريه كردم. خدايا نجاتم بده از اين مرگ تدريجی. خدایا قرار نیست نگاهت را برگردانی سمتم؟! خدایا…
_بذار برات یه چیزی تعریف کنم. توجه ای نکردم و تمرکزم روی آن درد وحشتناک بود.
_ببین دیشب اقوام تو اومده بودن بیمارستان، ماشاالله چه قدرم زیاد بودن. بی اختیار نسبت به کلماتش حساسیت نشان دادم !
سر چرخاندم و او لبخند زد و ادامه داد: همه نگرانت بودن ؛ هر لحظه هم تعدادشون بیشتر می شد.
فکر کردم یعنی این خبر به گوش هوتن هم رسیده ؟ امکان داشت او نیز در بیمارستان حضور داشته باشد ؟
امشبم اقوام شوهرت اومدن! خیلی باحالن! انگار مسابقه؛ اون بیرون براى خودشون يه فيلم سينمایی دنباله دار ساختن!
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
