یاسمن یه زندگی پر از سختی و درد داشته… و حالا پدر و برادرش اونو فروختن و قراره ببرنش تا بشه صیغهی حاج اکبر معتمد. ولی پای عقد میفهمه قراره زن پسر حاج اکبر یعنی محراب شه. محرابی که خودش دلش گیر بوده، حالا هم باید به حرف پدرش یاسی رو بگیره و….
نیمه شب است که بیدار می شوم نمی دانم چه چیز باعث بیداری ام شد، صدای جیرجیرک ها یا واق واق گاه به گاه سگ ها.
بازوی محراب مثل همیشه به دورم پیچیده است نفس هایش خبر از خوابی عمیق دارد.
اتاق با نور کمی از حیاط روشن ار اتاق با نور کمی از حیاط روشن است. گوش تیز می کنم. صدایی متفاوت می آید، مثل گریه.
حاج بابا در اتاق دیگر با ماهان خوابید. ویلا سه اتاق بیشتر ندارد درست است که مبله اجاره داده شده، اما فقط وسایل ضروری دارد.
دو خواب با تخت دونفره که مرجان و مادرش خوابیدند و اتاق سوم که پذیرایی بود و کمی بزرگتر را من و محراب تشک انداختیم.
باز صدای هق هق می آید. می خواهم دست محراب را کنار بزنم که پایش هم به دور پایم اضافه می شود.
كاملاً محبوسم می کند چاره ای ندارم جز بیدار کردنش. _محراب جانم؟
چند بار پیشنهاد بغل کردن بالشت را به او دادم اما ناراحت شد.
گفته بود من را به جای بالشت بغل نمی کند که حالا جایگزین بالشتی بگذارد. _هوم… فقط همین و باز نفس هایی کشدار.
سعی میکنم آرام از بین دست و پایش بیرون بخزم که وحشت زده از خواب میپرد.
_نمیذارم ببریدش، با صدای بلند می گوید و دست در تاریکی اتاق دراز، انگار نیست در تاریکی اتاق دراز، می خواهد کسی را بگیرد.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
یاسمن یه زندگی پر از سختی و درد داشته… و حالا پدر و برادرش اونو فروختن و قراره ببرنش تا بشه صیغهی حاج اکبر معتمد. ولی پای عقد میفهمه قراره زن پسر حاج اکبر یعنی محراب شه. محرابی که خودش دلش گیر بوده، حالا هم باید به حرف پدرش یاسی رو بگیره و….