داستان درباره ی 3 تا برادر با نام های (رادوین - رایان - راشا) است که شخصیته راشا (شاد و شیطون) کمی تا نسبتی پررنگ تره.این 3 تا پسر توی این رمان میشه گفت یه جورایی هم شخصیت منفی دارن وهم مثبت.بااینکه وضعیت مالی بدی ندارن ولی گاهی شیطون گولشون میزنه و میرن دزدی.به قول خودشون افتابه دزدی نه. گاوصندق اونم از شرکت های مایه دار وشیک.ولی خب بالاخره از این همه هیجان خسته میشن و تصمیم می گیرن بیخیاله دزدی بشن و به قول معروف ببوسن و بذارنش کنار.در این بین تقی به توقی میخوره و یه وکیل میاد بهشون میگه پدر شماها براتون یه ویلا به ارث گذاشته.
(اینا چند سالیه از پیش پدرشون اومدن تهران زندگی می کنند)با شوکه این خبر میرن ویلا رو ببینن که می فهمن 3 تا خواهر شیطون وپولداربه اسم های(تانیا -ترلان-تارا) هم ادعای مالکیت این ویلا رومی کنند حالا نه جعلی صورت گرفته و نه کسی سر کسی کلاه گذاشته. چطوری؟!
آی نور، یه دانشجوی شهرستانی و به شدت گیج و دست و پا چلفتیه! همه چیز از جایی شروع می شه که دستگاه ایکس باکسِ یه گیم نتی رو می سوزونه و از طرفی ساشا، صاحب گیم نتی که بعد از مشکلاتی که براش پیش اومده حسابی مغرور، از خود راضی و منزوی شده هیچ جوری کوتاه نمیاد و آی نور باید...
نکته ی مهم: اوباش داستان آدمای مختلفه، قصه های مختلف که سعی شده توی قالب طنز بیان بشن. امیدوارم هم بخندید، هم لذت ببرید و هم یه چیزی یاد بگیرید!
این رمان یه رمانی با جنبه عاشقونه و رمانتیک و در عین حال طنز.که اشنایی یه پسر مغرور در عین حال پر جذبه رو با پرستز خاصی که در نگاه اول مغرور و جدی به نظر میرسه رو با یه دختر دانشجوی کنجکاو و شیطون تو یه مسابقه قایق رونی که بیشتر بین بچه های دانشگاه اونم فقط واسه رو کم کنی و شرط بندی برگزار میشه رو به تصویر میکشه که قصه عشق حقیقی از ورود به موزه ای شروع میشه که ورود مجرد ها به اون ممنوعه و…..
سلنای قصه؛ یه دختر ساده و تقریبا چاقیه که تو بیمارستان، بخش تزریقات مشغول به کاره...
مثل همه ی دخترا، دنیای دخترونه ی خودش رو داره تا اینکه گردونه ی تقدیرش، به پسری برخورد میکنه که از قضا برای کار تو بیمارستان اومده و متخصص ختنه ی نوزادانه و اونقدر رفتارای عجیبی از خودش نشون میده و بی حس و خنثی است که به سلنا برمیخوره و حس میکنه داره توسط میلان؛ پسر قصه مون تحقیر میشه و همین دلیل باعث میشه تا باهم اتفاقات طنز و جالبی رو رقم میزنه..
راجب پنج تا دختر که به قولی واسه خودشون یه پا سم هستن. مجبور میشن به شهر دیگه نقل مکان بکنن و وارد دانشگاه بشن. شاید به ظاهر مکان آرومی باشه اما داخل طبقه ی ممنوعه خبری از آرامش نیست. چه چیزی داخل طبقه ممنوعه وجود داره؟ یا بهتره بگیم... چه کسانی؟