
در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟
درست شب عروسیش !
و به خونه ای پناه میاره که…پایان خوش

فاقد خلاصه ❌

نیکلاس سابرا اشراف زاده ی مغروری که به دلیل دوئل و قتل به خاطر زنی که فکر می کرد اون هم عاشقشه به نیوزیلند تبعید می شه. این حضرت والا از همه فراریه و به هیچ زنی اجازه نمی ده بهش نزدیک شه و قلبش رو فتح کنه. تا این که یه روز دخترک موسرخ زیبای آشوبگری جلوی در خونه اش پیدا می شه که ادعا می کنه همسرشه!
اما با وجود مقاومت و سرسختی نیک، بالاخره سامر وروجکمون موفق می شه به قلب اشراف زاده ی مغرورمون راه پیدا کنه و اون رو تسلیم عشقش کنه. فقط ماجرا اینه که دختر زیباروی داستان هم به دلیلی از لندن به نیوزیلند فرار کرده و به نیک نمی گه و از اونجایی که با دیدن این مرد جذاب و مغرور عاشقش می شه، پای رفتن نداره...
این عاشقانه ها ادامه داره تا یه روز صبح با پیدا شدن یه زن جلوی در خونه ی نیکلاس همه ی عشق و عاشقی به هم می ریزه و ...

دختری شیطون ولی در برابر پسرا مغرور.... که با ورود پسری هوس باز ومغرور به زندگیش مجبور میشه هم خونه بشه.
پایان خوش

زنی که با یه شرط عجیب از همسرش جدا میشه ....
زنی که صبر و استقامتش ستودنیه ...
همیشه محکم بوده و پناه ...
حالا وقتش رسیده که کمی منطق رو خاموش کنه
دل به دل ... دلی بده و عاشقی رو یادبگیره
اما این دل دادنه نه سادست و نه کلیشه ای ...
این اتصال یکم زیادی عجیب شروع میشه
شایدم با حسای پیچیده ...
و مردی پر از حسرت و کمبود که خودشیفتگیش
جذابیت داره ...
درسته پوسته ظاهرش زیادی سنگیه ...
ولی قضاوت ندیده و نشناخته ممنوع !