این رمان یه رمانی با جنبه عاشقونه و رمانتیک و در عین حال طنز.که اشنایی یه پسر مغرور در عین حال پر جذبه رو با پرستز خاصی که در نگاه اول مغرور و جدی به نظر میرسه رو با یه دختر دانشجوی کنجکاو و شیطون تو یه مسابقه قایق رونی که بیشتر بین بچه های دانشگاه اونم فقط واسه رو کم کنی و شرط بندی برگزار میشه رو به تصویر میکشه که قصه عشق حقیقی از ورود به موزه ای شروع میشه که ورود مجرد ها به اون ممنوعه و…..
دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج کنه با اولین خواستگارش…
دامینیک روسو، مردی سرد و بیاحساس و البته بشردوست هست و مادری بسیار زیبا داره که در دوران جوانیش یکی از زیباترین مدلهای کمپانی 'لیبل' بوده.
اون درحال حاضر یکی از صاحبان کمپانی لیبل و مجلهی مد مربوط به این کمپانی هست. بخش دیگهای از داستان مربوط به "الا" که دختری بسیار سختکوش، سرزنده و البته جسور هست که برای گذران زندگی و رسیدن به هدفی که در ذهن داره، به سختی کار میکنه و چندین کار پارهوقت رو در یک شبانهروز انجام میده. سرنوشت دامینیک و الا از اولین ملاقاتشون به هم گره میخوره، هرچند این دیدار اول، باعث اخراج شدن الا از کار پارهوقتش توسط دامینیک میشه، اما ....
❤️رمان #پسران_شاه_دختران_گدا
❤️ژانر #عاشقانه #اجتماعی #طنز #کلکلی
❤️نویسنده #امیر_فرهی
نكرده چرخ روزگار بـر هيچكس وفا
چون مى خوانيم هرساله در قصه ها
كه مجنون تر از فرهاد و شيرين تر از ليلا
از بدر عشقِ ميان آدم و حوا
تا بوده عشق جاودان در راه
مى رسيد شاهزاده اى به گدا!
از چوپانى يوسف، به سلطنت زليخا
به تيزى صبر ايوب و تيغ اهريمن ها
عشقى به شفافى دريا، به بلندى ابرها
به نمناكى لبها، به دردناكى غم ها
به سوزناكى سرما، به وسعت قلب ها
به روشنايى فردا، به بى قرارى دل ها
عشق هاى ممنوعه، عشق شاهى به گدا
هميشه زشت و زيبا، هميشه روشن و سياه
هميشه و هميشه تضاد! زندگى پر از پايين و بالا
و عشق و عشق و عشق…
ميان كيست؟ دو قبيل از هم جدا..
❤️رمان، #تمنا_برای_نفس_کشیدن
❤️ژانر، #طنز #اجتماعی #کلکلی
❤️نویسنده، #shadinn
داستانمون درباره ی دختر شاد و شنگول و فوضولیه به اسم تمنا تمنا دقیقا موقع برگشت از ازجلسه کنکور تو ترافیک با پسری به اسم هیراد اشنا میشه یه پسر مغرور و خشک و… افسرده از جایی که تمنای ما زیادی فضوله حسابی تو خلوتش سرک میکشه و ته و توی قضیه رو درمیاره و عزمشو جزم میکنه که هیرادو از اون حالت در بیاره حالا به راه و روش خودش که اصلا باب میل هیراد نیستسر موضاعاتی تمنا هیرادو مجبور میکنه که بزاره تو خونش زندگی کنه البته به شرطی که تنها نباشه و هیرادم باهاش بره…حالا هیرادی که اصلا با اصل وجود تمنا مشکل داره میتونه بااین موضوع کنار بیاد؟