رونیا سالاری دختری ۲۰ ساله دانشحوی معماری که شیفته ی مادربزرگ پدری خود فخرالسادات سالاری است. روزی خبر فوت مادربزرگش به او میرسد، طبق وصیت نامه ی مادربزرگ بزرگترین نوه ی دختری (رونیا) موظف به ازدواج با بزرگترین نوه پسری هوو اش میباشد، چراکه میخواهد با این وصلت اختلافات گذشته را حل و فصل نماید. اگر رونیا و یا ارتام(بزرگترین نوه ی پسری) قصد این ازدواج را ندشته باشند ثروت فخرالسادات به آنان تعلق نمیگیرد. با این ازدواج اجباری مسیر زندگی این دو فرد تغییر میکند!!
داستان از اون جایی میشه که ترلان دختر شیطون ما به دانشگاه میره ودر دانشگاه استاد جدیدی براشون میاد که از قضا خانواده این استاد دوست صمیمیشونه که از خارج میان و مدتی در با انها زندگی میکنند ولی طی اتفاقاتی این دو مجبور میشن باهم دیگه ازدواج کنن و ......
دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج کنه با اولین خواستگارش…
محیا که از گروه دیوونه و خلافکاری در حال شکنجه و تکه تکه کردن مردم فیلم گرفته بود مجبور به فرار به شهری دیگه ای و صیغه شدن با محسن میشه و...
دانلود رمان مادمازل.. من کاترین هانسلم، دختر دورگهٔ روسی-ایرانی. تنها یک عضو از خانوادهام باقی مانده بود؛ آن هم نانا، خالهٔ تنهای من. اما همهچیز وقتی پیچیده شد که وارد دانشگاه شدم و با استاد ادبیات، آریا وثوق، آشنا شدم.
او مرموز بود، ساکت و موذی، اما پشت آن چهرهٔ بهظاهر آرامش رازهایی نهفته بود.
مثلاً چه به روز راضیه، نامزد سابق آریا، آمده بود؟
چه کسی خبر دارد؟ همه یا هیچکس؟
اگر همه خبر دارند، پس چرا هیچچیز به روی خودشان نمیآورند؟