تا به حال برایتان پیش آمده که در ترافیک، با رانندهی ماشین جلویی، در آینهی بغل ماشینش چشم در چشم شوید؟ قصهی من و او از یک چراغ قرمز و یک نگاه تصادفی در آینهاش شروع شد و به جاهایی رسید که نمیدانم او دچار شد یا من....
رمان تلنگر سیاه داستان گروهی از دانشجویان است که به دلایل مختلف وارد خانهای میشوند که به نظر میرسد در آن شایعههایی درباره اتفاقات عجیب و مرموز وجود دارد. این خانه که به گفتهی مردم تنها قربانی میطلبد، به محلی ترسناک و پر از رمز و راز تبدیل میشود. این گروه هفت نفره به زودی متوجه میشوند که سرنوشتشان در دستان این خانه است و با خطرات غیرقابل پیشبینی روبهرو میشوند.
در دل این تاریکی، احساسات عاشقانه و روابط پیچیدهتری بین اعضای گروه شکل میگیرد و این احساسات در کنار ترسها و وحشتهای ناشی از این خانه مرموز، داستانی پر از هیجان، ترس و عشق را به وجود میآورد.
در رمان خشم یک زن، داستان درباره زنی است که خیانت همسرش را تجربه میکند و این خیانت برای او همچون آتشی در دل شعلهور میشود. خشم و درد او به قدری زیاد است که هیچ چیزی نمیتواند آن را خاموش کند. در این مسیر، او به دنبال انتقام از همسر خیانتکارش میرود، اما در حین این مسیر پر از درد و رنج، عشق قدیمیاش دوباره به زندگی او باز میگردد و پیچیدگیهای جدیدی وارد ماجرا میشود.
این داستان درباره چگونگی کنار آمدن با خیانت و مواجهه با احساسات پیچیدهای است که در دل یک زن در برابر خیانت و انتقام شکل میگیرد. خشم یک زن اثری است که در آن عشق و انتقام دست به دست هم میدهند و داستانی پر از احساسات و کشمکشهای درونی را به تصویر میکشد.
در پتریکور، داستان از جایی آغاز میشود که شخصیت اصلی، همراه با فرناز وارد ماجرایی جدید میشود. پس از وارد شدن به ماشین، فرناز به طور بیاختیار در را میکوبد و در ادامه با سرزنشهایی از طرف شخصیت اصلی مواجه میشود. او میگوید که این رفتارهای فرناز همیشه او را به فکر فرو میبرد.
فرناز که بعد از این اشتباه، به خود میآید، با خندهای کودکانه سعی میکند موقعیت را تغییر دهد. او حتی از ماشین شخصیت اصلی به عنوان "عروسک" یاد میکند، که با واکنش خاص او مواجه میشود. در دنیای این رمان، همزمان با جلب توجهها و شوخیها، احساسات عمیقتری نیز در دل این ماجراها نهفته است که پیچیدگیهای روابط انسانی را به نمایش میگذارد.
رمان ماهاراجه داستان گیلدا، دختری زیبا و جذاب است که خانوادهاش را از دست داده و نزد برادرش زندگی میکند. یک روز وقتی که برادرش به ماموریت رفته، زنداداشش او را به یک فرد ناشناس میفروشد و گیلدا مجبور میشود با این مرد به هند برود. در آنجا او به عنوان پرستار ماهاراجه، مردی فلج و قدرتمند، شروع به کار میکند.
گیلدا در این سفر به دنیایی جدید و متفاوت از آنچه که پیشتر میشناخت، وارد میشود. در طول داستان، او باید با مشکلات و چالشهای مختلفی که در این دنیای جدید به او تحمیل میشود، روبهرو شود. به تدریج، رابطهای پیچیده و پر از احساسات میان گیلدا و ماهاراجه شکل میگیرد و داستان پر از اتفاقات غیرمنتظره و دراماتیک پیش میرود.