
این داستان، داستان افرادی است که وارد بازی بد و خطرناکی شدهاند.
شاید ناخواسته، شاید با تصمیم غیرمنطقی، اما خطا کردند و وارد بازی اشتباهی شدند، بازیای که پایانی ندارد؛ مگر آنکه آن را خود بازیکنان بهاتمام برسانند، با احساس خود.
گاهی باید با احساس تصمیم گرفت، چراکه احساس است که تمام بدیها را نابود و خوبیها را به قلب میبخشد، احساسی که از جنس حربه است، حربهی احساس

این داستان، داستان افرادی است که وارد بازی بد و خطرناکی شدهاند.
شاید ناخواسته، شاید با تصمیم غیرمنطقی، اما خطا کردند و وارد بازی اشتباهی شدند، بازیای که پایانی ندارد؛ مگر آنکه آن را خود بازیکنان بهاتمام برسانند، با احساس خود.
گاهی باید با احساس تصمیم گرفت، چراکه احساس است که تمام بدیها را نابود و خوبیها را به قلب میبخشد، احساسی که از جنس حربه است، حربهی احساس.

دو فرد با تفاوت های بسیار، مردی قاتل بیرحمی که برای له کردن دیگران عنان از کف نمیدهد ولی برعکس سیرتش صورت زیبا و اغواگری دارد و اما دختری باهوش و نخبه تک دختر سردار بزرگی که نام و نشانش لرزه بر تیره کمر دشمنان انداخته اما جذبه اش روی دخترکش،
این دو درمسیری روبه روی هم قرار میگیرند و به جای شلیک تیر هایشان در پیکره یکدیگر، بوسه جاودان عشق را برتن هم می گذارند.
#درخواستی
دانلود رمان افسون سردار... افسون، دختری متین و معتقد، برای کمک به دوستش سر قراری میرود که زندگیاش را بهکلی دگرگون میکند. او بیخبر است که دوستش مبلغ زیادی پول از مردی به نام سردار حاتم، که یک خلافکار خشن اما آسیبدیده است، دزدیده و حالا افسون را بهجای خودش برای تصفیهحساب فرستاده.
افسون وارد عمارت سردار میشود و زندگیاش از این لحظه بهکلی تغییر میکند. او مجبور است برای حفظ اعتقاداتش بجنگد، آزارهای سردار را تحمل کند، و با فوبیاهای عجیب و غریب او کنار بیاید.
در همین گیرودار، افسون رازهایی درباره کشته شدن خانوادهاش کشف میکند، درست در زمانی که وجود او سردار مغرور را افسون کرده و به کسی تبدیل شده که همه به او انگ میزنند. کسی که همیشه از زنان فراری بود، اما حالا تنها با افسون کنار آمده است…
دانلود رمان شاهنشاه مافیا... مردم میگن کارما بده اما اون به جز خوبی چیز دیگهای برای من نداشته، و بخاطر اینم نیست که من مرد خوبی ام. هر کاری توی زندگیم کردم، دلایل خودمو داشتم. دزدی کردم، زورگیری کردم، حتی ادم کشتم.
چندتا چیز هست که خط قرمزم حساب میشه و باهاشون سر و کاری ندارم، مثل زنا، بچه ها و مواد. اما تو بقیه چیزا دستام پره پره... وقتی که تو رییس باشی، باید همچین کارایی بکنی. با هر کار سیاهی، متوجه سنگینی اعمالم بودم اما هیچوقت مجبور نبودم برای کسی توجیه کنم. و حالا، برای اولین بار توی زندگیم باید دلیلشو توضیح بدم.