
... از افتخارات مامان جون شمس الملوک که همه اونو مامان جون شمسی صدا میزدیم این بود که تو 13 سالگی عروس شده بود... 13 شکم بچه آورده بود...
13 سال تو تهرون زندگی کرده بود و شماره ی کوچه ی محل زندگیش 13 بود...اما مهمترین افتخار مامان شمسی این بود که تونسته بود اکثر دخترها و پسرهاشو تو همین کوچه ی شماره 13 جمع کنه و تقریبا کوچه رو اختصاصی به اسم کوچه ی بچه های مامان شمسی به همه بشناسونه!ولی این داستان حکایت مامان جون شمسی نیست. یه تعدادیمون جزو متولدین دهه پنجاه بودیم و بقیه جزو دهه ی شصت...
ولی هردو نسل درگیر مشکلات دوران انقلاب و جنگ شدیم و اینطور نبود که دهه شصتیها از ما سختیهای بیشتری کشیدن... همه ی اونهایی که از سال 1355 تا سال 1360 به دنیا اومدن حرف منو خوب میفهمن! مگه میشه متولدین سال 60 درد کشیده ی پس لرزه های جنگ و انقلاب باشن و متولدین سال 59 نه...

فاقد خلاصه ❌

یه اسرافیل پرو و بی جنبه و بی ادب داریم !!با یه گوهر خنگ ومچل که گیراییش کمه در مقابل حرفای مثبت ۱۸ پسر عموش !..!…
این دوتا یه فضای کاملا شادی رو با هم دیگه ایجاد میکنن...

یهو یه داداش گیرم میادخوشگــل ...خداخیرش بده یه جیگرطلاهم واسم آورد....حتی توفکرم نمیگنجید مثه رمانا بشه زندگیم ولی شد دیگه...راستی این وسطاخداسوزنش و روی سلولای من جا گذاشت که....

همیشه با خودم فکر میکنم چرا یه شب گردن این پسره بیشعورو محکم با این دستام نمیگیرم تا خفش کنم از شرش خلاص بشم ولی هربار که فکر میکنم کنارش چه قدر کیف میکنم از تصمیمم پشیمون میشم یکهو از روی تخت جستی میزنم یه جرقه بزرگ توی سرم زده شده بود
_وایسا ببینم چرا که نه؟یه طوری این کارو میکنم که نمیره فقط زجر بکشه یا اصلا میتونم بدتر مثلا…. خنده مرموزانه ای کردمو با تخسی گفتم:آقا آرسام بچرخ تا بچرخیم لاستیک ماشین خوشگل منو پنچر میکنی؟دارم برات با هیجان پتوی رو تختمو کنار زدم و برای عملی کردن نقشم راهی شدم و… غرورم… لعنتی ترین ویژگی دوست داشتن من است…