به لطف سایه، وقتی وارد سالن غذاخوری شدم و روی صندلی نشستم، سینی پر از غذاهای رنگارنگ روی میز روبرویم قرار داشت.
البته سایه دوباره ناپدید شده بود تا مقدمات سفرمان را آماده کند.
شاید هم دختر فرشته بود که این سینی غذا را سفارش داده بود؛ چرا که کمتر از پنج دقیقه از شروع غذا خوردنم نگذشته بود که سروکلهاش پیدا شد و کنارم نشست.
با دقت به نحوه خوردنم نگاه میکرد و گفت: «آفرین، خوبه!»
چنان شیک و باکلاس غذا را میخوردم که انگار یک ماه تمام گرسنه بودهام.
دختر فرشته ادامه داد: «ماجراجویی سختی در پیش داریم، پس باید تا جایی که میتوانی خودت رو تقویت کنی.»
در حالی که دهانم پر از غذا بود و حس میکردم انفجار غذای اضافی نزدیک است، کمی سبزیجات برداشتم و به دهانم انداختم.
این غذاها واقعاً خوشمزه و مقوی بودند و... به نظر میرسید برای سفر پر ماجرایی که پیش رو داریم، باید انرژی زیادی داشته باشم.
آهی کشیدم و گفتم: «تلاشت برای اینکه منو نسبت به این سفر هیجانزده کنی، قابل تحسینه.»
مقداری گوشت و سبزیجات پخته به دهانم انداختم و ادامه دادم: «اما من ترجیح میدم به جای این همه ماجراجویی، برای تعطیلات و تفریح به یک جزیره گرمسیری بریم، کنار ساحل لم بدیم، آفتاب بگیریم، غذای خوشمزه و نوشیدنیهای رنگارنگ برامون بیارن و بعدش تو آبهای شفاف و فیروزهای ساحل شنا کنیم و حسابی لذت ببریم.»
دانلود رمان طالع اغبر... البرز محتشم به تازگی رهبر گروه بزرگی از خونآشامهای اصیل شده. مردی مستبد و یکهتاز که تو ملک شخصیش یک درخت ارس رشد کرده. درختی که فقط خود البرز میدونه چه راز ترسناکی پشتش پنهان شده.
البرز پانزده سال پیش به خاطر تنهایی و عذاب وجدان زیادی که به خاطر قتلعام طایفه گرگینهها داشته، یک دختر بچه پنجساله رو به فرزندخواندگی قبول میکنه تا حواسش از مشکلات و عذاب وجدانش پرت بشه. نهال، دختر بانمکیه که انسانه و هیچ نمیدونه پدرخوانده عزیزش خونآشامه.
البرز به شدت نهال رو دوست داره ولی همیشه از اینکه هویتش برای دخترک فاش شه میترسه…
(اغبر به معنی شوم / تاریک / اغبارآلود)