رمان دل کُش داستانی احساسی و پر از چالش‌های عاطفی است. ماجرا درباره مردی است که عشق و خیانت را به شدیدترین شکل تجربه می‌کند. او فکر می‌کرد عشق واقعی را پیدا کرده، اما معشوقش تنها به خاطر منافع خود به او نزدیک شده بود. تمام سرمایه‌اش را از دست داد و خیانت معشوقه‌اش او را به ورطه جنون کشاند. حالا که او دوباره عشق سابقش را پیدا کرده، تصمیم دارد انتقام بگیرد، عشقی که در دلش زبانه کشیده را خاموش کند، و خودش را از این اسارت رها سازد.

دانلود رمان تایگر داستان دختری به نام نوا است که از کودکی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچک خانواده نیکزاد ازدواج می‌کند، اما این ازدواج بدون ثبت رسمی در شناسنامه انجام می‌شود. پس از مدتی و در حالی که نوا باردار است، همسرش فوت می‌کند. حال او باید تلاش کند تا ثابت کند فرزندش متعلق به خاندان نیکزاد است. در این بین، محمدعلی، معروف به محمدعلی تایگر، یک کشتی‌گیر لوتی و معروف تیم ملی و برادر شوهر نوا، به کمک او می‌آید و...

به لطف سایه، وقتی وارد سالن غذاخوری شدم و روی صندلی نشستم، سینی پر از غذاهای رنگارنگ روی میز روبرویم قرار داشت.

البته سایه دوباره ناپدید شده بود تا مقدمات سفرمان را آماده کند.

شاید هم دختر فرشته بود که این سینی غذا را سفارش داده بود؛ چرا که کمتر از پنج دقیقه از شروع غذا خوردنم نگذشته بود که سروکله‌اش پیدا شد و کنارم نشست.

با دقت به نحوه خوردنم نگاه می‌کرد و گفت: «آفرین، خوبه!»

چنان شیک و باکلاس غذا را می‌خوردم که انگار یک ماه تمام گرسنه بوده‌ام.

دختر فرشته ادامه داد: «ماجراجویی سختی در پیش داریم، پس باید تا جایی که می‌توانی خودت رو تقویت کنی.»

در حالی که دهانم پر از غذا بود و حس می‌کردم انفجار غذای اضافی نزدیک است، کمی سبزیجات برداشتم و به دهانم انداختم.

این غذاها واقعاً خوشمزه و مقوی بودند و... به نظر می‌رسید برای سفر پر ماجرایی که پیش رو داریم، باید انرژی زیادی داشته باشم.

آهی کشیدم و گفتم: «تلاش‌ت برای اینکه منو نسبت به این سفر هیجان‌زده کنی، قابل تحسینه.»

مقداری گوشت و سبزیجات پخته به دهانم انداختم و ادامه دادم: «اما من ترجیح می‌دم به جای این همه ماجراجویی، برای تعطیلات و تفریح به یک جزیره گرمسیری بریم، کنار ساحل لم بدیم، آفتاب بگیریم، غذای خوشمزه و نوشیدنی‌های رنگارنگ برامون بیارن و بعدش تو آب‌های شفاف و فیروزه‌ای ساحل شنا کنیم و حسابی لذت ببریم.»

بارها و بارها خوانده ایم که زندگی انسان‌ها و جانوران، مثل یک زنجیر، بهم وصل است! زندگی جانوران به واسطه‌ی شکار و خوراک و مِثل‌زایی؛ و انسان‌ها به واسطه‌ی عشق و عقل و همه‌ی نَدیدنی ها… هیچ‌کس نمی‌تواند بداند صبح که پای پیاده از خانه خارج می‌شود، تا شب که به خانه بازمی‌گردد، از کنار چندنفر گذشته؟ چند لبخند دیده؟ چندبار اخم کرده؟ و همه‌ این‌ها، همه‌ی زندگی‌ها، بهم مربوط‌ اند… حتی به واسطه‌ی یک لبخند!

لی‌لی‌ دختری با تمام دخترانگی ها و دنیایی از جنس عشق و بی تجربگی، قدم به دنیای جدیدی از عاشقی و دیوانگی میگذاره و دوست دار مردی یک دهه و نیم بزرگتر از خودش میشه.مردی باگذشته ای پرتجربه و خاکستری، که حاصلش دختری بنام پروانه است، که تنها چند سال با دلبر کوچولوی داستان اختلاف سنیشونه.این عشق پر از اتفاق و دوری های تلخه، که در آخر به زندگی ای شیرین و لبریز از آرامش ختم میشه…