یکی از قلچماقایی که همراه فرانسواست چند دقیقه ای با آیپدش ور میره و بعد صفحه رو جلوی رئیسش میگیره که کاپشن بادی بزرگش باعث شده سرش برای تنش کوچیک به نظر برسه. فرانسوا آیپد رو میگیره و بعد از اینکه نگاه دقیقی بهش میندازه میاد به طرف من و صفحه ای که گزارش انتقال پول داخلش هست رو به من هم نشون میده. شماره ی حساب و مبلغ درسته. با اینحال باز به جرجیو نگاهی میندازم تا تاییدش رو بگیرم. سرش رو از روی آیپد بلند میکنه و میگه: “مبلغ به حسابمون اومده. مشکلی نیست.”
خجالتی و سر به زیر . دست کوچیک و لطیفش رو میگیرم و بوسه ای طولانی به کفش میزنم.
موهایی که زده ناکارشون کرده رو نوازش میکنم و میگم : ” حالا از اولش برام تعریف کن که چی شده. ”
پوست سفیدش سرخ میشه و دستاش رو از اضطراب تو هم گره میکنه. دستم رو میذارم روی مشتش و با صدایی محکم بهش اطمینان میدم: ” چیزی نیست عزیز دلم . میدونی که میتونی بهم اعتماد کنی درسته ؟ ”
فقط سرش رو بالا و پایین میکنه و بالاخره به حرف میاد: “اسمش رایانه، همکلاسی گابریل. اون همیشه به من لبخند میزد. من فکر می کردم از من خوشش میاد . ”
مکث میکنه و من سکوت میکنم تا خودش ادامه بده: ” یه بار هم کمکم کرد که یه مساله ی ریاضی رو حل کنم. من هم ازش خوشم اومد. ”
دلم از معصومیتش ریش میشه. قلب کوچولوش با همچین چیزای کوچکی لرزیده؟ دوباره مکث میکنه و به من نگاه میکنه اما چیزی نمیگم، فقط با توجه کامل نگاهش میکنم.
” جما، یکی از همکلاسی هام بهم گفت نباید مثل ماست باشم و باید یه حرکتی بکنم. من هم رفتم جلو و گفتم اگر دوست داشته باشه ناهار رو با هم بخوریم . ”
بغض میکنه و با چشمایی اشکی میگه: ” اما اون جلوی همه ی بچه ها به من گفت چرا باید با یه هویج متحرک غذا بخوره. گفت انقدر دور و برش نپلکم چون امکان نداره نه اون و نه هیچ پسر دیگه ای از یه دختر کک و مکی مثل من خوشش بیاد. ”
اشکش میچکه و مظلوم میگه: ” همه به من خندیدن دد. تا اینکه گابریل و لوکا بهشون حمله کردند و یه دعوای حسابی به پا شد. “
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
یکی از قلچماقایی که همراه فرانسواست چند دقیقه ای با آیپدش ور میره و بعد صفحه رو جلوی رئیسش میگیره که کاپشن بادی بزرگش باعث شده سرش برای تنش کوچیک به نظر برسه. فرانسوا آیپد رو میگیره و بعد از اینکه نگاه دقیقی بهش میندازه میاد به طرف من و صفحه ای که گزارش انتقال پول داخلش هست رو به من هم نشون میده. شماره ی حساب و مبلغ درسته. با اینحال باز به جرجیو نگاهی میندازم تا تاییدش رو بگیرم. سرش رو از روی آیپد بلند میکنه و میگه: “مبلغ به حسابمون اومده. مشکلی نیست.”