رمان هیچوقت اعتراف نکن داستان نفس، دختری جوان را روایت میکند که همراه دخترخالهاش، رزا، برای بازگو کردن خاطراتش به یک روانپزشک مراجعه میکند. اما این روانپزشک برخلاف تصور، مردی جوان و پر از شیطنت است که روند مشاوره را به شکلی غیرمنتظره تغییر میدهد.
این داستان با نگاهی عمیق به تأثیرات اعترافات و پیامدهای آنها، زندگی شخصیتهایی را به تصویر میکشد که هر کدام به شکلی از حقیقت زندگی ضربه میخورند. با این حال، پایان داستان با حس خوشایندی همراه است و مخاطب را با لبخندی به اتمام کتاب میرساند.
تو که میدونستی داستان زندگی آوا، دختری باهوش، زبل و قوی است که در خانوادهای مرفه و خوشبخت در مشهد زندگی میکند. آوا از نظر مادی و عاطفی هیچ کمبودی ندارد، اما بزرگترین مشکلش حضور پسرعموی حیلهگر و دو رویش، مرصاد، در زندگی اوست. مرصاد با نقشههای پیچیدهاش سعی در تصاحب آوا دارد، اما آوا بسیار زرنگتر از آن است که در دام او بیفتد.